هرمزفراز بلاگ

آژانس مسافرتی و خدمات اینترنتی پشتیبانی گردشگری هرمزفراز

هرمزفراز بلاگ

آژانس مسافرتی و خدمات اینترنتی پشتیبانی گردشگری هرمزفراز

مولانا

بارگاه مولانا

معرفی مختصر  : مولانا، سبب مهاجرت وی، زادگاه وملاقاتش بابهاءالدین وعلاءالدین کی قباد، دوران جوانی وآشنائی مولانا با شمس‌تبریزی درقونیه، دل بستن مولانا به حسام‌الدین چلبی، رحلت مولانا وتربت وی ـ مدخل بزرگ تربت مولانا و توضیفی برمعماری وتزئینات بنای مقبره او، شبستان، گنبدسبزی که بربالای رواق مقبره مولانا قرار دارد، نوشته کتیبه‌های روی صندوق قبروی وقبوردیگر، شریح برملحقات مقبره: سماع خانه، مسجد.


پدر مولانا:

پدرش محمدبن حسین خطیبی معروف به بهاءالدین ولدبلخی وملقب به سلطان‌العلماءاست که ازبزرگان صوفیه بود و به روایت افلاکی احمد دده در مناقب‌العارفین، سلسله او در تصوف به امام احمدغزالی می‌پیوست و مردم بلخ به وی اعتقادی بسیار داشتند و بر اثر همین اقبال مردم به او بود که محسود و مبغوض سلطان محمد خوارزمشاه شد.

گویند سبب عمده وحشت خوارزمشاه ازاوآن بودکه بهاءالدین ولدهمواره برمنبربه حکیمان وفیلسوفان دشنام می‌داد و آنان را بدعت‌گذار می‌خواند.

گفته‌های اوبر سر منبر بر امام فخرالدین رازی که سرآمد حکیمان آن روزگار و استاد خوارزمشاه نیز بود گران آمد و پادشاه را به دشمنی با وی برانگیخت.

بهاء‌الدین ولد از خصومت پادشاه خود را در خطر دیدو برای رهانیدن خویش از آن مهلکه به جلاء وطن تن در داد و سوگندخوردکه تا آن پادشاه برتخت سلطنت نشسته است بدان شهر باز نگردد. گویندهنگامیکه اوزادگاه خود شهر بلخ را ترک می‌کرد از عمر پسر کوچکش جلال‌الدین بیش از پنج سال نگذشته بود.

افلاکی در کتاب مناقب‌العارفین در حکایتی اشاره می‌کند که کدورت فخر رازی با بهاءالدین ولداز سال 605 هجری آغاز شدومدت یک سال این رنجیدگی ادامه یافت و چون امام فخر رازی در سال 606 هجری از شهر بلخ مهاجرت کرده است، بنابراین‌نمی‌توان خبردخالت فخررازی رادردشمنی خوارزمشاه با بهاءالدین درست دانست. ظاهرا رنجش بهاءالدین ازخوارزمشاه تا بدان حدکه موجب مهاجرت وی از بلاد خوارزم و شهر بلخ شود مبتنی بر حقایق تاریخی نیست.

تنها چیزی که موجب مهاجرت بهاءالدین ولدوبزرگانی مانند شیخ نجم‌الدین رازی به بیرون از بلاد خوارزمشاه شده است، اخباروحشت آثارقتل‌عامها و نهب و غارت و ترکتازی لشکریان مغول و تاتار در بلاد شرق و ماوراءالنهر بوده است، که مردم دوراندیشی را چون بهاءالدین به ترک شهر و دیار خود واداشته است.

این نظریه را اشعار سلطان ولد پسر جلال‌الدین در مثنوی ولدنامه تأیید می‌کند. چنانکه گفته است:

                        کرد از بلخ عزم سوی حجاز                 زانکه شد کارگر در او آن راز

                        بود در رفتن و رسید و خبر                   که  از  آن  راز  شد  پدید  اثر

                        کرد  تاتار  قصد  آن  اقلام                  منهزم   گشت   لشکر   اسلام

                        بلخ را بستد و به رازی راز                        کشت از آن قوم بیحد و بسیار

                        شهرهای بزرگ کرد خراب              هست حق را هزار گونه عقاب

این تنها دلیلی متقن است که رفتن بهاءالدین از بلخ در پیش از 617 هجری که سال هجوم لشکریان مغول و چنگیز به بلخ است بوقوع پیوست و عزیمت او از آن شهر در حوالی همان سال بوده است.

زادگاه مولانا:

جلال‌الدین محمد درششم ربیع‌الاول سال604 هجری درشهربلخ تولد یافت. سبب شهرت اوبه رومی ومولانای روم، طول اقامتش‌ووفاتش درشهرقونیه ازبلادروم بوده است. بنابه نوشته تذکره‌نویسان وی درهنگامی که پدرش بهاءالدین از بلخ هجرت می‌کرد پنجساله بود. اگر تاریخ عزیمت بهاءالدین رااز بلخ چنانکه درپیش استتاج کردیم در سال 617 هجری بدانیم، سن جلال‌الدین محمد درآن هنگام قریب سیزده سال بوده است. جلال‌الدین در بین راه در نیشابور به خدمت شیخ عطار رسید و مدت کوتاهی درک محضر آن عارف بزرگ را کرد.

چون بهاءالدین به بغدادرسیدبیش ازسه روزدرآن شهراقامت نکرد و روز چهارم بار سفر به عزم زیارت بیت‌الله‌الحرام بر بست. پس از بازگشت ازخانه خدابه سوی شام روان شدومدت نامعلومی درآن نواحی بسربردو سپس به ارزنجان وآقشهررفت. ملک ارزنجان آن زمان امیری ازخاندان منکوجک بودوفخرالدین بهرامشاه‌نام داشت، واوهمان پادشاهی است حکیم نظامی گنجوی کتاب مخزن‌الاسراررا به نام وی به نظم آورده است. مدت توقف مولانادرارزنجان قریب یکسال بود.

بازبه قول افلاکی، جلال‌الدین محمددرهفده سالگی‌درشهرلارنده به‌امرپدر، گوهرخاتون دخترخواجه لالای سمرقندی را که مردی محترم و معتبر بود به زنی گرفت و این واقعه بایستی در سال 622 هجری اتفاق افتاده باشد و بهاءالدین محمد به سلطان ولد و علاءالدین محمد دو پسر مولانا از این زن تولد یافته‌اند.



ملاقات بهاءالدین و علاءالدین کیقباد:

چون هفت سال از اقامت بهاءالدین ولد درلارنده گذشت آوازه کرامات و فضل و تقوای او به بلاد روم رسید. علاء‌ـ الدین‌کیقباد پادشاه سلجوقی‌آن کشورازمقامات معنوی اوآگاهی یافت وطالب دیداروی گردیدوبه دعوت او بهاءالدین ولد از لارنده به قونیه رهسپار شد، و چون به قونیه رسید به آن پادشاه به پیشواز وی رفت و او را به حرمت هر چه تمامتر پذیرفت ومی‌خواست اورادرطشت خانه خودکه خانه‌ای مجلل در قصر او بود جای دهد، بهاءالدین ولد قبول نکرد و در مدرسه آلتونیه مسکن گزید.

ازنوشته‌های افلاکی وسلطان ولدبرمی‌آیدکه بایستی ورودبهاءالدین ولدبه قونیه د اواسط سال 626 هجری بوده است.

اهل روم به پیروزی ازپادشاه خودعلاءالدین کیقباد، مقدم بهاءالدین ولد را مبارک شمرده به پای منبر وعظ و حدیث او می‌شتافتند.

بهاءالدین ولد پس از دو سال زندگی در قونیه در جمعه هجدهم ربیع‌الاخر سال 628 هجری دار فانی را وداع گفت. جنازه او را در حالیکه خلف بسیاری از مردم قونیه تشییع می‌کردند و در ماتم او می‌گریستند در جائیکه بعدها به نام تربت مولانا خوانده شد به خاک سپردند.

جوانی مولانا:

پس از مرگ بهاءالدین ولد، جلال‌الدین محمدکه درآن هنگام بیست و چهار سال داشت بنا به وصیت پدرش و یا به خواهش سلطان علاءالدین کیقباد بر جای پدر بر مسند ارشاد بنشست و متصدی شغل فتوی و امور شریعت گردید. یکسال بعدبرهان‌الدین محقق ترمذی که از مریدان پدرش بود به وی پیوست. جلال‌الدین دست ارادت به وی داد و اسرار تصوف وعرفان را ازاوفرا گرفت. سپس اشارت اوبه جانب شام وحلب عزیمت کردتا در علوم ظاهر ممارست نماید. گویند که برهان‌الدین به حلب رفت وبه تعلیم علوم ظاهر پرداخت و در مدرسه حلاویه مشغول تحصیل شد. در آن هنگام تدریس آن مدرسه بر عهده کمال‌الدین ابوالقاسم عمربن احمد معروف به ابن‌العدیم قرار داشت و چون کمال‌الدین از فقهای مذهبی حنفی بودناچاربایستی مولانا درنزد او به تحصیل فقه آن مذهب مشغول شده باشد. پس از مدتی تحصیل در حلب مولانا سفردمشق کردواز چهار تا هفت سال در آن ناحیه اقامت داشت و به اندوختن علم ودانش مشغول بودوهمه علوم‌اسلامی زمان خودرا فرا گرفت. مولانادرهمین شهربه‌خدمت شیخ محیی‌الدین محمدبن علی معروف به ابن‌العربی (560ـ638)که ازبزرگان صوفیه اسلام وصاحب کتاب معروف فصوص‌الحکم است رسید. ظاهرا توقف مولانا در دمشق بیش از چار سال به طول نیانجامیده است، زیرا وی در هنگام مرگ برهان‌الدین محقق ترمذی که در سال 638 روی داده در حلب حضور داشته است.

مولانا پس از گذراندن مدتی درحلب وشام که گویامجموع آن به هفت سال نمی‌رسد به اقامتگاه خود، قونیه رهسپار شد. چون به‌شهرقیصریه رسیدصاحب شمس‌الدین اصفهانی‌می‌خواست که مولانارابه خانه خودبرداماسید برهان‌الدین ترمذی که همراه او بود نپذیرفت و گفت سنت مولای بزرگ آن بوده که در سفرهای خود، در مدرسه منزل می‌کرده است.

سیدبرهان‌الدین‌درقیصریه درگذشت وصاحب شمس‌الدین اصفهانی مولاناراازاین حادثه آگاه ساخت ووی به قیصریه رفت و کتب و مرده ریگ او را بر گرفت و بعضی را به یادگار به صاحب اصفهانی داد و به قونیه باز آمد.

پس ازمرگ سیدبرهان‌الدین مولانا بالاستقلال برمسندارشادو تدریس بنشست و از 638 تا 642 هجری که قریب پنج سال می‌شود به سنت پدر و نیاکان خود به تدریس علم فقه و علوم دین می‌پرداخت.

آمدن شمس تبریزی به قونیه و آشفتگی حال مولانا:

شمس‌الدین تبریزی محمدبن ملک‌داد بامدادروزشنبه26 جمادی‌الاخرسال642 به شهرقونیه در آمد و در کاروانسرای شکرفروشام حره‌ای بگرفت و خود را به زی بازرگانان در آورد.

به قول افلاکی روزی مولانابراستری راهوارنشسته وگروهی ازطالبان علم در رکاب او حرکت می‌کردند. ناگاه شمس‌ـ الدین تبریزی پیش وی آمده پرسید: که بایزید بزرگتراست یامحمد؟ مولانا گفت وی رابا ابویزیدچه نسبت، محمد خاتم پیغمبران است. شمس‌الدین گفت: پس چرا محمد می‌گوید: ماعرفناک حق معرفتک یعنی خدایا ما ترا بدانگونه که شایسته تواست ترانشناختیم. بایزیدگفت: سبحانی مااعظم شأنی یعنی من پاک وستوده‌ام و چه مقام و شأن والایی دارم. مولانا از هیبت این سؤال بیفتاد واز هوش برفت و چون بخود آمد دست شمس‌الدین بگرفت و همچنان پیاده به مدرسه خودآوردواورابه حجره خویش بردودرآنجا چهل روز با وی خلوت کرد. مطابق روایت فریدون سپهسالار مدت شش ماه مولانا وشمس درحجره صلاح‌الدین زرکوب چله گرفتند. ازاین تاریخ تغییر نمایانی که در حال مولانا پیدا شد این بود که تا آن وقت از سماع احتراز می‌نمود ولی از آن گاه بدون سماع آرام نمی‌گرفت ودرس وبحث را یکباره کنار گذاشت.

درولتشاه سمرقندی درتذکره خودمی‌نویسدکه شمس‌تبریزی که به اشارت رکن‌الدین سجاسی به روم رفته بود روزی درقونیه مولانا را دید بر استری نشسته و گروهی از غلامان را در رکاب او دوان دید که از مدرسه به خانه می رفت. در عنان مولانا روان شد و پرسید که غرض از مجاهدت وریاضت وتکرارودانستن علم چیست؟ مولانا گفت مقصود از آن یافتن روش سنت و آداب شریعت است. شمس‌الدین گفت اینها همه از روی ظاهر است. مولانا گفت ورای این چیست؟ شمس گفت مقصود از علم آنست که به معلوم رسی، و از دیوان سنائی این بیت برخواند:


                        علم کز تو، ترا بنستاند                   جهل از آن علم به بود صدبار

مولانا از این سخن متحیر شد وپیش آن بزرگ افتاد وازتکراردرس وافاده به طلاب بازماند. ابن‌بطوطه در کتاب رحله خودمی‌نویسدکه «مولانا درآغازکار فقیهی مدرس بود که در یکی از مدارس قونیه تدریس می‌کرد. روزی مردی حلوا فروش که طبقی حلوای بریده برسرداشت وهر پاره‌ای را به یک پول می‌فروخت به مدرسه در آمد مولانا چون او را بدیدگفت ای مردحلوای خودرا اینجا بیار، حلوافروش پاره‌ای حلوا برگرفت وبه وی‌داد. مولانابستدو بخورد.حلوائی برفت و به هیچکس از آن حلوا نداد. مولانا پس از خوردن حلوا درس و بحث را بگذاشت واز پی او برفت و مدت غیبت او دیری کشید. طلاب بسی درانتظارنشستند. چون او را نیافتند، به جستجوی استاد خود پرداختند. مولانا چند سال از ایشان غایب بود. پس از آن بازگشت و جز شعر پارسی نامفهومی سخن نمی‌گفت. طلاب پیش او می رفتند و آنچه می‌گفت می نوشتند و از آن گفته‌ها کتابی به نام مثنوی جمع کردند».

نظیر همین روایت، بعضی او را اسماعیل مذهب و از فرزندان جلال‌الدین نومسلمان که از امرای باطنیه‌الموت بود و سپس به مذهب سنت وجماعت درآمددانسته‌اند. ظاهراروایت ولدنامه که قدیمتراست درباره ملاقات مولانا با شمس و آشفتگی حال او صحیح‌تر باشد. وی می‌نویسدکه عشق مولانابه شمس‌الدین مانند جستجوی موسی است از خضر که با مقام نبوت و رسالت باز هم مردان خدا را طلب می‌کرد، مولانا نیز با همه کمال و جلال در طلب مرد کاملتری بود تا اینکه شمی تبریزی را بدید و مرید وی شد و سر در قدم او نهاد.


گویندشمس تبریزی نخست مریدشیخ جمال‌الدین سله‌باف بود. سپس در همه جابه طلب شیخی دیگر به راه افتاد و از کثرت سفر او را شمس پرنده و کامل تبریزی می‌گفتند، و نیز گویند که مدتی در ارزنة‌الروم مکتب‌داری می‌کرد و زمانی به حلب وشام رفتهومصاحب ابن عربی شد. درآنگاه که به قونیه به نزدمولانا آمد پیری سالخورده بود. چنانجه مولانا در دیوان فرماید:

                        بازم ز تو خوش جوان و خرم             ای شمس‌الدین سالخورده

دراینکه شمس‌الدین به مولانا چه آموخت وچه افسونی به کاربردو چه معجونی در کار او کرد که وی چندان فریفته وشیفته او گشت که از همه چیز در گذشت بر ما مجهول است، ولی کتب مناقب مولانا همه یک سخنند که وی پس از این خلوت، شیوه کارورفتارخودرا دیگرگون ساخت و به جای پیشنمازی و مجلس وعظ به سماع و محضر غنای صوفیان نشست و به چرخیدن و رقصیدن و دست افشاندن و شعرهای عارفه خواندن پرداخت.

یاران وشاگردان وخویشان مولانا که با نظری غرش‌آلود به شمس‌الدین تبریزی می‌نگریستند و رفتار و گفتار او را بر خلاف ظاهرشریعت می‌دانستندازشیفتگی مولانا به وی سخت آزرده خاطرشدند و به ملامت و سرزنش او برخاستند ولی مولانا سرگرم کار خود بود و آنهمه پندها و اندرزها در گوش او جز بادی نمی‌نمود.

شمس‌الدین ازتعصب عوام ویاران مولانا که اورا جادوگرمی‌خواندند رنجیده و بر آن شد که از آن شهر رخت بربندد و هر چه مولانا اصرار کردوشعرهای عاشقانه خواند در او کارگر نیفتاد و در روز پنجشنبه 21 شوال 643 از قونیه به سوی دمشق رهسپار شد.  

مولاناپس‌ازرفتن شمس ازفراق اوبه سرودن‌غزلهایی پرداخت‌ونامه‌هایی پیاپی به وی فرستاد.یاران مولانا که استادشان را در فراق محبوب خود دلشکسته یافتند از کرده خود پشیمان شدند و از او خواستند که شمس رادیگرباره به قونیه دعوت کند. اقامت شمس در دمشق بیش از پانزده ماه طول نکشی تا اینکه سلطان ولد شمس‌الدین رادردمشق بیافت و شرح مشتاقی پدرش را با وی بازگفت و وی را به اصرار در سال 644 به قونیه باز آورد.

مولانا به شکرانه وصال شمس بساط سماع می‌گستردو با شمس خلوتها می نمود تا اینکه باز مریدان و عوام قونیه به خشم آمده به زشتیاد و بدگوئی از شمس آغازکردندومولانارادیوانه‌وشمس راجادوگرخواندندوبه دشمنی شمس‌الدین کنر بربستند و به قول افلاکی روزی کمین کرده واورا کاردزدندوپس از این واقعه معلوم نشد که شمس‌الدین به کجا رفته؟ آیا وی از آن زخم به هلاکت رسیده و یا به شهری دیگر گریخته است. در هر صورت انجام کار او به درستی معلوم نیست وسال غیبتش به اتفاق تذکره‌نویسان در645 هجری بوده است. حتی برمولانانیزحیات وممات‌او مجهول بوده و همچنان تا مدتها در طلب او در شهرهای دمشق و شام می گشته است.

علت مسافرت مولانا به شام که چهارمین سفر او به دمشق است دلتنگی از قونیه و مردم آن شهر بوده است و ظاهرا اخباری که بر وجود شمس در دمشق دلالت داشت به گوش مولانا رسیده و بدین جهت دیگر بارشهرخودرا گذارده و در طلب او به دمشق رفته است. این سفرها در فاصله سالهای 645 و 647 واقع شده است.

بازگشتن مولانا به حال طبیعی:

چون مولانا ازوجودشمس نومیدشدو از جستن او مأیوس گشت، از آن حال انقلاب و غلیان رفته رفته تسکین یافت تا آنکه به خود آمدوبه روش مشایخ صوفیه به تربیت وارشاد مردم مشغول شد و بنای نوینی در شیوه کار خود نهاد. وی از سال647 تا672 سال مرگش، به نشرمعارف الهی مشغول بود، ولی نظر به استغراقی که درکمال مطلق و جمال الهی داشت به مراسم دستگیری وارشادمریدان چنانکه سنت مشایخ ومعمول پیران است عمل نمی‌کردو پیوسته یکی از یاران برگزیده خود را بدی نامر بر می‌گماشت ونخستین بارشیخ صلاح‌الدین زرکوب قونوی رامنصب شیخی داد.

صلاح‌الدین فریدون از مردم قونیه و ابتدا مرید برهان‌الدین محقق بود. سپس دست ارادت به مولانا داد. چون مولانا از دیدار شمس نومید گشت به تمامی دل روی درصلاح‌الدین آوردواو را به شیخی و جانشینی خود منصوب فرمود و یاران را به اطاعت او مأمور ساخت.

صلاح‌الدین مردی بی‌سواد و پیشه‌ور بودوروزگاری درقونیه به شغل زرکوبی می‌گذراند. حتی درسخن گفتن فارسی اغلاط بسیاری بر زبان او جاری می‌شد، مثلا به جای قفل،قلف، و به عوض مبتلا، مفتلا می‌گفت.

مردم قونیه که از احوال او آگهی داشتند، همشهری بی‌سوادخود را لایق مقام شیخی و جانشینی مولانا نمی‌دانستند و از صفای باطن و کمال نفسانی صلاح‌الدین غافل بودند. آنان برون رامی‌نگریستند و مولانا درون را. هر چه بر ارادت مولانا به صلاح‌الدین می‌افزود، دشمنی یاران هم افزونترمی‌شدتا بدانجا که برآن شدند که صلاح‌الدین را مانند شمس ازمیانه بردارند. ولی عنایت ولطف مولانا نسبت به صلاح‌الدین تابه حدی رسیدکه خویشان وحتی فرزندخود سلطان ولد را فرمان داد تا دست نیاز در دامن وی زنند وبه رهنمائی اودرراه معرفت گام بردارند. بعلاوه مولانافاطمه خاتون دختر صلاح‌الدین را به عقد مزاوجت پسرش بهاءالدین معروف به سلطان‌ولد در آورد و این وصلت در بین سالهای 647 و 657 بود. مولانا و صلاح‌الدین مدت ده سال در کنار یکدیگر بودند، ناگهان صلاح‌الدین رنجور شد و پس از مدتی بیماری جان به جان آفرین تسلیم کردوپیکر اوراباتجلیل بسیاردراول ماه محرم سال 657 در کنار سلطان‌العلماء بهاءالدین ولد پدر مولانا به خاک سپردند.

دل بستن مولانا به حسام‌الدین چلبی:

مولانا مردی عاشق‌پیشه بودوهیچگاه نمی‌خواست بی‌معشوق باشد. پس ازنومیدی از شمس نرد عشق با صلاح‌الدین زرکوب می‌باخت و چون او در گذشت، بدام عشق حسام‌الدین چلبی افتاد.

حسام‌الدین حسن‌بن محمدبن حسن که مولانا وی رادرمقدمه مثنوی: مفتاح خزائن عرش وامین کنوزفرش و بایزیزد وقت و جنید زمان می‌خواند، آذربایجانی و از اهل اورمیه بودوخاندان او به قونیه مهاجرت کرده بودند و حسام‌الدین در آن شهر به سال 622 به وجود آمده بود.

علاوه بر لقب حسام‌الدین و عنوانی چلبی، او به ابن‌اخی ترک نیز معروف بوده است، و سبب این شهرت آنست که پدران وی ازسران طریقه فتیان وجوانمردان بودند، و چون این طایفه به شیخ خود اخی می‌گفتند به نام اخیه یا اخیان مشهور گردیده‌اند.

حسام‌الدین نزدیک به سن بلوغ بود که پدرش درگذشت .پس ازآن با جوانان خودبه پیش مولانا آمدو سر به خدمت اونهادوهرچه داشت به‌دفعات نثارحضرت مولاناکرد.اخلاص وارادت اوبه حدی در مولانا کارگر افتاد که حسام‌الدین را بر کسان و یاران خود ترجیح داد، و کمتر ازاو جدا می‌شدودرمجلسی که چلبی حضور نداشت مولانا گرم نمی‌شد و سخن نمی‌راند.

از مقدمه مثنوی وسرآعازهای دفترچهارم وپنجم و ششم این کتاب به خوبی می‌توان دانست که حسام‌الدین در پیش مولانا چه مقام بلندی داشته و تا چه حد مورد دلبستگی و عنایت او بوده است .

امااین باریاران مولانا‌که درطول مدت ارادت به وی مهذب و مؤدب شده بودند دیگر مانندپیش به فرط عنایت مولانا  

به چلبی حسد نمی‌لرد و همه خلافت و جانشینی او را پذیرفتند. در اوایل سال 672 هجری زلزله شدیدی در قونیه حادق‌گشت‌وتا چهل روزدوام داشت. مردم سراسیمه به هرطرف می‌گشتندتا آخر پیش مولانا آمدند که این چه بلای آسمانی است؟ فرمودزمین گرسنه است و لقمه چرب می‌طلبد و در همان اوان عزلی گفت که این ابیات از آن است:

            با این همه مهر و مهربانی             دل می‌دههدت که خشم رانی

            وین جمله شیشه خانه‌هارا                  در هم شکنی به لن ترانی

            بالان ز تو پد هزار رنجور               بی تو نزنید هین تو دانی

رحلت مولانا:

درسال672وجودمولانا به ناتوانی گرائید ودر بستر بیماری افتاد و به تبی سوزان و لازم دچار گشت و هر چه طبیبان به مداوای او کوشیدند و اکمل‌الدین و عضنفری که از پزشکان معروف آن روزگاربودند به معالجت او سعی کردند، سودی نبخشیدتادر روزسکشنبه پنچم ماه جمادی‌الاخر سال672 روان پاکش از قالب تن بدرآمد و جان‌به‌جان آفرین تسلیم کرد.

اهل قونیه ازخردوبزرگ درتشییع جنازه‌اوحاضرشدند و حتی عیسویان و یهودیان در ماتم او شیون و افعان می‌کردند. شیخ صدرالدین قونوی برمولانا نماز خواند و سپس جنازه او ا برگرفته و با تجلیل بسیار در تربت مبارک بر سر گور پدرش بهاءالدین ولد به خاک سپردند.

پس از وفات مولانا،علم‌الدین قیصر که از بزرگان قونیه بود با مبلعی بالغ بر سی‌هزار درهم بر آن شد که بنائی عظیم بر سر تربت مولانا بسازد. معین‌الدوله سلیمان پروانه که از امیران زمان بود،او را به هشتاد هزار درهم نقد مساعدت کردوپنجاه هزاردیگربه حوالت بدو بخشید و بدین‌ترتیب تربت مبارک که آنرا قبه خضراء گویند بنا شد و علی‌الرسم پیوسته چند مثنوی خوان و قاری بر سر قبر مولانا بودند.

مولانادرنزد پدرخود سلطان‌العلماء بهاءالدین ولدمدفون است واز خاندان و کسان وی بیش از پنجاه تن در آن بارگاه به خاک سپرده شده‌اند.

بنا به بعضی از روایات،ساحت این مقبره پیش ازآمدن بهاءالدین ولد به قونیه به نام باغ سلطان معروف بود و سلطان علاءالدین کیقباد آن موضع را به وی بخشید و سپس آنرا ارم‌باعچه می‌گفتند.

افلاکی در مناقب‌العارفین می‌نویسد که:«افضل‌المتأخرین نجم‌الدین طشتی روزی در مجمع اکابر لزیفه می‌فرمودند که در جمیع عالم سه چیز عام بوده چون به حضرت مولانا منسوب شد خاص گشت و خواص مردم مستحسن داشتند: اول‌کتاب مثنوی‌است که هردومصراع رامثنوی می‌گفتند،دراین زمان چون‌نام مثنوی گویند عقل به بدیهه حکم می‌کند که مثنوی مولاناست.دوم:همة علمارا مولانا می‌گفتند،درین خال چون نام مولانا می‌گویند حضرت او مفهوم می‌شود. هرکورخانه‌راتربت می‌گفتند،بعدالیوم‌چون یادتربت می‌کنندوتربت می‌گویند،مرقد‌مولاناکه‌تربت است معلوم می‌شود».

پس ازرحلت مولاناحسام‌الدین چلبی جا نشین وی گشت. چلبی یا چالابی کلمه‌ای است ترکی به معنی آقا وخواجه ومولای من، واصل آن چلب یا چالاب به معنی معبود ومولاوخدااست درترکیه غالبأاین لغت عنوان بر پوست تخت نشینان وجانشینان مسندنشینی مولانا اطلاق می‌شود حسام ا لدین در683 هجری در گذشت وسلطان ولد پسر مولانا با لقب چلبی جانشین وی گشت .سلطان ولدکه مردی دانشمد وعارفی متتبع بود تشکیلات درویشان مرید پدرش را نظم‌وترتیبی تازه دادوبارگاه مولانارامرکزتعلییمات آن طایفه ساخت. پس ازمرگ ودر 710 هجری پسرش اولو عارف چلبی جانشین اوشد. پس ازوی درسال720هجری برادرش شمس‌الدین امیرعالم پیشوای‌دراویش مولویه گشت .وی درسال 734 هجری در گذشت. درزمان اوخانقاه‌های فراوانی دراطراف واکناف آناطولی برای دراویش مولویه ساخته شد، وبارگاه مولانا به صورت مدرسه‌ومرکزتعلیمات صوفیان‌درآمدوزیارتگاه اهل معرفت ازترک‌وعرب وعجم گردید .شمار چلبیانی که پس ازمولانا پیاپی برتخت پوست درویشی اونشسته‌اند تا1927 به سی و دو تن میرسد .دراین این سال این بارگاه تبدیل به موزه شد وموزه مولانا نام گرفت.(1)


تربت مولانا:

تربیت مولانادرشهر قوانیه است .قوانیه که اصلاکلمه یونانی است درآن زبان ایکونیومIconium آمده ودرآثار مورخان اثرجنگهای صلیبی به صور ایکونیوم Yconium و کونیوم Conium و استانکونا Stancona ذکر شده است وآن اسلام به شکل قونیه تعریب گردیده است .قونیه که خودنام ایالتیدرمرکز آناطولی است از طرف مشرق به نیغده واز جنوب به ایجل وآنتالیا واز مغرب به اسپرته وافیون‌واز جنوب‌غربی به‌اسکی شهرواز شمال‌به‌‌آنکارا محدوداست مقبره مولانا متشکل ازچندعمارت است که بعضی ازآنها درعصرسلجوقی وبرخی‌درزمان سلاطین عثمانی بناگردیده است .درآنجا تزییناتی از چوب و فلز و خطاطیهای زیبا و قالیها و پارچه‌های قیمتی دیده می‌شود .مقبره مولانا عبادتگاهی است که درآن قبور بسیاری ازکسان مولاناومریدان او قرار گرفته است.حجرات دراویش و مطبخ مولانا وکتابخانه نیز ملحق به این بناست ومجموع آن به چندرواق تقسیم می‌شود که سبک همه رواقها گنبدی وشبیه یبگدیگراست. صورت قبرها یی که آن مشاهده می‌شودهمه باکاشی فرش شده باپارچه‌های زربفت مفروش گردیده است. برروی صورت قبر پدر مولاناصندوقی‌ازآبنوس‌قرارداردکه‌خودازشاهکاری هنری‌است موزه مولانانسبتاغنی است وپرازاشیاوآثارعصر سلجوقی وعثمانی می‌باشد این موزه مشتمل بر مقبره مولانا و مسجد کوچکی و حجرات درویشان و رواقهایی پراز پارچه‌های زربفت وقالی است. بعضی ازاین رواقها به نسخه‌های خطی قدیم اختصاص داده شده است.



مدخل بزرگ تربت مولانا:

بارگاه مولانا رادر اصطلاح محل«درگاه» می‌گویند این بنادر1926 به صورت موزه اشیاء عتیقه قونیه درآمدو در1954 موزه مولانا نام گرفت مساحت آن6500 مترمربع است. در طول قسمت غربی آن حجرات درویشان قرار دارد ودیگر اطراف آنرادیوارهااحاطه کرده است.مدخل موزه بزرگ یاباب درویشان‌ازطرف مغرب به‌سوی حیاط موزه باز می‌شود (شماره1 درنقشه ).درب دیگر به سوی حدیقة‌الارواح گشاده می‌شودکه سابقا گورستان بوده وامروزدروازه خاموشان نام دارد.دری نزدیک حیاط چلبیان به طرف شمال باز می‌شود که به باب چلبی معروف است. مدخل بارگاه مولانا از حیاطی می‌گذردکه بامرمرفرش شده ودارای حوض و فواره و متوضا (وضوگاهی) است که دورآنرا نرده کشیده ودر وسط آن فواره‌ای اززمان پادشاهان سلاجقه روم مانده استکه ازاطراف آن آب می‌ریزددرآن طرف صحن حیاط مولانا درست مقابل بارگاه اوحجره‌هایی وجودداشته که بابرداشتن دیوارهای بین آن، آنها راتبدیل به تالارهای طولانی کرده وموزه‌ای زیبا ترتیب داده اند که در آنها کتابهای خطی بسیاروآلات وافرار درویشان و جامه‌های ایشان موجود است. دراین موزه قالیچه‌ای به شکل یک صحفه روزنامه دیدم که از روی یک شماره روزنامه که در قونیه به بهای پنج لیره ترک منتشرمی‌شدزردوزی کرده بودند.بربالای این قالیچه روزنامه عنوان‌روزنامه‌قونیه چنین‌آمده‌است.(نومرو1)، محل ادارسی آقشهر نسخه سی بش لیر، (ده محرم1319) بر بالای قسمت غربی درب درویشان این سه بیت به ترکی آمده که مربوط به سلطان مرادخان بن سلیم خان است:

                        شی سلطان مرادخان بن سلیم‌خان                         یا پوب بوخانقلهی اوردی بنیاد

                        اولالر   مولویلر   بونده    ساکن                 اوقونیه هر سحر ورد اوله ارشاد

                        گورب  دل  بو  بنای  دید  تاریخ                 بیوت   جنت   اسا   اولدی  آباد

کتابخانه‌هایی چنددر گرداگرد رواق مولانا قرار دارد که از جمله کتابخانه دانشمند شهیر و معاصر ترک عبدالباقی گل ـ پینارلی، و دیگر کتابخانه محقق معروف ترک جناب آقای محمداندر Onder معاون نخست‌وزیر و مدیر کل اداره و سازمان فرهنگ و هنر کشور ترکیه است.

در قرائت‌خانه مولانا (شماره 3 درنقشه) کتابهای دست‌نویس ومرقعاتی به خط خوش وجود دارد که آنها را در جعبه آیینه‌های بلندگذارده‌اند. ازجمله نسخه‌هایی که‌درآنجا مشاهده کردم چندنسخه مذهب به قطع‌رحلی‌مربوط به سالهای 1278، 1288، 1323، 1367،1371میلادی‌بودکه‌نسخه‌اول‌مقارن با676هجری‌درقدیمترین‌نسخ مثنوی‌که‌به‌خط خطاطی به نام محمدبن عبدالله می‌باشد. دیگردیوان کبیرمثنوی به قطع رحلی مربوط به سال1366میلادی و دیوان سلطان ولد مربوط به سال 1323 میلادی را در آنجا مشاهده کردم.

دربالای مدخل حرم مولانا به خط خوش نستعلیق برروی تابلویی نوشته شده«یاحضرت مولانا».سپس بربالای مدخل رواقی که به حرم وارد می‌شود این بیت پارسی از ملاعبدالرحمن جامی نوشته شده است:

                        کعبة العشاق آمد این مقام                   هر که ناقص آمد اینجا شد تمام

بردولنگه درورودی بارگاه مولانا که از چوب ساخته شده و به سبک رومی منبت‌کاری گردیده عبارت «سلطان ولد»، و عبارت «الدعاء سلاح‌المومن»، و «الصلاة نورالمومن» نقر گردیده است.

   در نقره‌ای:

ازقرائت‌خانه می‌توان ازدرنقره‌ای (شمار 4 در نقشه) به بارگاه مولانا واردشد. جناحین این دربه قسمتهای چهارگوش تقسیم می‌شودواز چوب گردواست که برروی آن روکشی از طلا و نقره کوبیده‌اند. بنا به کتیبه‌ای که در آنجا موجود است این در به امر حسن پاشا پسر سوقولو محمدپاشا وزیر اعظم دوره عثمانی در 1599 میلادی ساخته شده است.

شبستان بارگاه مولانا:

از در نقره‌ای به تالار مرکزی بارگاه مولانا (شماره 5 در نقشه) وارد می‌شوند که آنرا «حضور پیر»‌خوانند. این تالار با گنبدهایی پوشیده شده و قبور بسیاری برصفه بلندی درآن قراردارد. قبة‌الخضراء یا گنبدسبز مولانا برآن است (شماره 7 درنقشه). این گنبددرست بالای قبرمولانا قرارگرفته است. روی‌صفه درطرف چپ تالارزیرطاقدیسهایی که محوطه رابه دوقسمت سماع‌خانه ومسجدتقسیم می‌کند، شش قبراست که دردوردیف قراردارند. این قبورمتعلق به خراسانیان ودرویشانی است که همراه مولانا وپدرش از بلخ به قونیه آمده‌اند. گنبدی که بالای قبرمولانا است ازداخل مقرنس و به نام قبه کرسی یا پست قبسی (شماره 9 در نقشه) خوانده می‌شود. در سمت راست به طرف مقابر بزرگان خراسان وحسام‌الدین چلبی محرابی قراردارد به ارتفاع2 مترونیم که برروی آن بر زمینه سیاه به خط طلایی نوشته شده: «ومن دخله کان آمنا»،ودومترپائین‌ترکتیبه‌ای کوچکترازچوب به شکل محراب نهاده‌اندکه برروی‌آن نوشته شده: «شفاء‌الغلیل لقاء‌الخلیل».

بردیوارتربت مولانا تابلویی به خط خوش وجوددارد که برروی آن نوشته شده: «یا حضرت نعمان‌بن ثابت رحمة‌الله» که مقصود امام ابو حنیفه است.

قبة‌الحضراء:

قبة‌الخضراء یا گنبد سبز بربالای رواق مقبره مولانا قرار گرفته است. چنانکه در پیش گفتیم بارگاه مولانا در جایی بنا شده که سابقاقسمتی ازباغ علاءالدین کیقباد بودکه آنرا به پدرمولانا بخشید و چون بهاء‌الدین ولد را در آنجا به خاک سپردند آنرا «ارم باغچه» نامیدند. ساختمان این بارگاه بعد ازوفات مولانا آغاز شد، و در سال 1274 میلادی مطابق با 673 هجری به پایان رسید. این بنا به نقطه گورجو خاتون زن سلیمان پروانه، وامیرعلاءالدین قیصر، و سلطان ولد، و به دست معماری هنرمندبه نام بدرالدین‌تبریزی ساخته شده بودویک شبستان ویک بام‌هرمی داشت. سپس در حدود سال 1396 میلادی ابنیه دیگری بر آن افزوده شد. درزمان بایزید دوم (1481ـ1512) دیوارهای شرقی و غربی آنرا بر داشته و بناهایی بر آن افرودند و گنبد خضراء را برافراشتند. امروز این بارگاه بنایی مربع و دارای 25 مترارتفاع است. گنبد اصلی این بارگاه پوشیده از کاشیهای لاجوردی است و از آنجهت آنرا گنبد سبز یا قبة‌الخضراء نامند. این گنبد در پائین به صورت استوانه و در بالا مخروطی کثیرالضلاع است که بر عرشه آن میله‌ای از طلاوجقه‌ای هلالی نصب کرده‌اند. این گنبد به تعداد ائمه اثنی‌عشر دارای دوازده ترک است و شباهت بسیاری به کلاه صوفیان قزلباش دارد، و ظاهرا معمار آن مردی شیعی مذهب بوده است. سه مناره در طرفین این گنبد قرار گرفته که مناره‌های چپ متعلق به مسجد سلیمیه و مناره طرف راست به مسجد کوچک تربت مولانا است.

بردیوارشرقی‌زیرپنجره‌گنبدمولاناباخط‌کوفی این عبارات‌آمده است: «اعوذبالله من‌الشیطان‌الرجیم بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم نقشت‌القبة‌الخضراء فی ایام دولة‌السلطان‌المؤید بتابید الله‌المستعان بایزیدبن محمدخان علی یدالعبد الضعیف المولوی عبدالرحمن بن محمدالحلبی وانشد فی تاریخه هذین‌البیتین :

                        هر که خدمت کرد او مخدوم شد                       هر که خود را دید او محروم شد

زیر گنبد، قبر مرمرین مولانا و پسرش سلطان ولد قرار دارد.

قبر مولانا پوشیده ازاطلس سیاهی است که توسط‌سلطان عبدالحمید دوم در1894هدیه شده است. براین اطلس آیاتی از قرآن با مهر پادشاهی نقش گردیده و خطاط آن حسن سری بوده است. ضریح اصلی مولانا از چوب بود و درقرن شانزدهم آنرا ازآنجا برداشته وبر قبر پدرش بهاءالدین ولد قرار دادند. ضریح بلندمولاناشاهکاری ازمنبت‌کاری دوران سلجوقیان روم است و آن توسط دو هنرمند یکی به نام سلیم پسر عبدالواحد ودیگری به نام حسام‌الدین محمد پسر کنک کنده‌کاری شده و در پیشانی و پهلو و عقب ای ضریح آیاتی قرآنی و اشعاری عرفانی از مولانا آمده است.


مولانا

********************************************************

خرید آنلاین  و تلفنی بلیط هواپیما با پشتیبانی 24 ساعته  
با خرید آنلاین بلیط هواپیما در قرعه کشی بلیط هواپیما  شرکت کنید

مولانا